*استخوان درد:*
زمستان گذشته یک شب سرد مرا تا صبح درد استخوان بود
سحر ناچار رفتم نزد دکتر که بانویی کمی نا مهربان بود
مطب نه بلکه باید گفت دیدم در آنجا دخمه ی بی رنگ و بویی
بدون نور بود و وحشت انگیز شبیه یک اتاق بازجویی
نگاه هر کسی را جلب می کرد ترک هایی که بر دیوار آن بود
تو گویی این اتاق تنگ و تاریک به جا مانده ز عهد باستان بود
شدم شاکی و گفتم این چه وضعی است؟ مگر که این اتاقک کاهدان است؟
برو در خانه خیاطی کن آخر چه کار تو به درد استخوان است؟
از این حرفی که نا سنجیده گفتم به ناگه خانم دکتر برآشفت
به روی میز خود کوبید با مشت به لحن خشم آلودی به من گفت:
برای من نچین صغری و کبری تو که از مغز تعطیلی خلاصی
گمان کردی که اینجا هم اروپا ست که باشد آخور خر اختصاصی!